با تعبی چیزی یا کسی را ترک گفتن. دل برداشتن. دل برکندن. (یادداشت مرحوم دهخدا). از چیزی صرف نظر کردن. چیزی یا کسی را ترک گفتن. دل بر فراق نهادن: دل بگردان زود و گرد او مگرد سر بکش زین بدنشان و دل بکن. ناصرخسرو. پیش از آن کت بکند دست قوی دهر از بیخ دل ازین جای سپنجیت همی باید کند. ناصرخسرو. طفل ازو بستد در آتش درفکند زن بترسید و دل از ایمان بکند. مولوی. به خاک پای عزیزان که از محبت دوست دل از محبت دنیا و آخرت کندم. سعدی. - دل کنده، دل برداشته. کنایه از مسافر و مأیوس باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
با تعبی چیزی یا کسی را ترک گفتن. دل برداشتن. دل برکندن. (یادداشت مرحوم دهخدا). از چیزی صرف نظر کردن. چیزی یا کسی را ترک گفتن. دل بر فراق نهادن: دل بگردان زود و گرد او مگرد سر بکش زین بدنشان و دل بکن. ناصرخسرو. پیش از آن کت بکند دست قوی دهر از بیخ دل ازین جای سپنجیت همی باید کند. ناصرخسرو. طفل ازو بستد در آتش درفکند زن بترسید و دل از ایمان بکند. مولوی. به خاک پای عزیزان که از محبت دوست دل از محبت دنیا و آخرت کندم. سعدی. - دل کنده، دل برداشته. کنایه از مسافر و مأیوس باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
کنایه از عاشق شدن، فریفته شدن، دل بسته به چیزی شدن، علاقه پیدا کردن، توجه کردن، دقت کردن، جرئت دادن، دلیر ساختن، برای مثال روی خندان طبیبان دل دهد بیمار را / باغبان بگشا ز ابرو چین که بیمار دلم (دانش - لغتنامه - دل دادن)
کنایه از عاشق شدن، فریفته شدن، دل بسته به چیزی شدن، علاقه پیدا کردن، توجه کردن، دقت کردن، جرئت دادن، دلیر ساختن، برای مِثال روی خندان طبیبان دل دهد بیمار را / باغبان بگشا ز ابرو چین که بیمار دلم (دانش - لغتنامه - دل دادن)
باد کردن، ورم کردن چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
باد کردن، ورم کردن چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
گل ساختن ایجاد گل کردن، خمیر ساختن سرشتن: خاک وجود ما را از آب دیده گل کن ویران سرای دل را گاه عمارت آمد. (حافظ)، آلوده کردن: در جنب رحمتش چه نماید گناه خلق یک مشت خاک گل نکند آب بحر را. (هادی)
گل ساختن ایجاد گل کردن، خمیر ساختن سرشتن: خاک وجود ما را از آب دیده گل کن ویران سرای دل را گاه عمارت آمد. (حافظ)، آلوده کردن: در جنب رحمتش چه نماید گناه خلق یک مشت خاک گل نکند آب بحر را. (هادی)
عاشق شدن دلداده گشتن، علاقه یافتن، توجه کردن دقت نمودن، دلیر ساختن جرات دادن، یا دل دادن وقلوه گرفتن با اشتیاق گرم گفتگو شدن، راز و نیاز کردن (عاشق و معشوق)
عاشق شدن دلداده گشتن، علاقه یافتن، توجه کردن دقت نمودن، دلیر ساختن جرات دادن، یا دل دادن وقلوه گرفتن با اشتیاق گرم گفتگو شدن، راز و نیاز کردن (عاشق و معشوق)